بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

فارغ از اینکه همیشه سال چجوری بهم گذشته و روزاش چجوری تموم شده، من این روزای سال رو خیلی دوست دارم. همین حالا که نشستم روی کاناپه و صدای تمیزکاری از خونه ی تمام همسایه هامون میاد، و خودمم دارم خستگی در میکنم مثل همیشه ی عمرم عاشق همین روزای اسفندم... دوسش دارم دیگه، حالم توو این روزای آخر اسفند خوبه، حس زنده بودن دارم، دوست دارم خیابونا مثل حالا همیشه شلوغ باشه، دوست دارم همه کاسبا پر روزی باشن، دوست دارم همه اونقدر پول توو جیباشون باشه که این شب ها فقط برن بگردن و خرید کنن. دوست دارم حال دل همه واقعا خوب باشه...بچه که بودم چون خیلی درسخون بودم تقریبا هیچی از عید نوروز نمیفهمیدم، همیشه یا درحال نوشتن تحقیق و مقاله بودم یا هم تمام تعطیلات داشتم استرس خرداد رو میکشیدم که چجوری قراره اونهمه کتاب رو امتحان بدم توو فرجه ی کم!... شاید خنده دار باشه ولی از همون بچگی احساس میکردم اونایی که شوهر کردن درواقع بهترین عید هارو دارن چون درس ندارن و هیج دغدغه ای ندارن. یادمه عروس عموم یه سال اومده بود خونمون عید دیدنی و مامانم از اینکه چندروز دیگه سیزده به دره میگفت و اونم با خونسردی میگفت عه سیزده به در شد؟ چه زود، بریم هفت سین رو جمع کنیم پس... واقعا به حالش غبطه خوردم:/ همیشه فکر میکردم وقتی شوهر کنی و از درس فارغ بشی بهترین عیدها متعلق به اون روزاست. راحت و بی دغدغه تمام روزات مال خودته، سیزده دیر بیاد یا زود بیاد برات فرقی نمیکنه، کلی از عید لذت میبری و کلا دنیا مال توئه چون استرس درس رو نداری، اما راستش حالا که سالهاست از درس و برس ما گذشته و توو روزایی هستم که فکر میکردم بهترین عید نوروزها متعلق بهمه، میبینم درواقع قشنگ ترین عید نوروزا همون روزای بچگی بود.

بچه ها چرا طعم و رنگ و بوی همه چیز رفته؟ چرا دیگه هیچی کیف نمیده؟ یکی توئیت زده بود که انگار توو اون واکسنای کرونا کلی حال بد و افسردگی بهمون تزریق کردن که دیگه هیچکی حالش از سال ۹۸ خوب نیست‌‌‌... راست میگفت، انگار چندساله رمق همه چیز رفته‌‌‌.‌‌.‌. شاید باورتون نشه ولی همسرم اینروزا که میاد خونه همش ازش میپرسم چه خبر؟ مردم حال و هوای عید دارن؟... راستش دلم تنگ شده برای روزای بچگیم، یه سال از زندگیه بچگیم، عید نوروز یه بلوز جین زرشکی خریده بودم، با شلوار لی و صندل طوسی و موهای مصری...اون سالِ خودم رو خیلی خوب یادمه... مثلا برگردم به همون روزا، مامانم سبزی پلو ماهی درست کنه، هممون رو ببره حموم سال نو و بیاره و اون لباسامونو تنمون کنه، من مثل اون سال عروسکمو بغل کنم و بابام با دوربینش عکس بگیره، بعد بشینیم همگی دور سفره و بابا دوربین رو کار بذاره و بدوئه بیاد خودش سر سفره و همگی لبخند بزنیم و دور سفره ی قشنگمون دوربین بگه چیک.... اینکه چرا الان دارم اشک میریزم نمیدونم، اما میدونید؟ همه چی توو بچگی قشنگ تره ..همه چی...

ولش کنید اصلا، دلتنگی ها همیشه هست...امسال برای من سال سختی بود، سال خوبی بود ولی سخت بود، رنج هایی کشیدم که فقط خودم میدونم برای خودم چقدر بزرگ بودن و مستاصل کننده... اما میدونید بچه ها اومدم بگم اگر شمام گاهی وسط زندگی کردناتون رسیدید به مو، رسیدید به روزهایی که ندونستید چیکار کنید و چجوری از این روزا بگذرید و درستش کنید، فارغ از هر اعتقادی که دارید، بدونید و یقین داشته باشید فقط یه نفره که قادره مشکلات و دغدغه های شمارو که کسی ازش خبر نداره و هرچند برای بقیه هم مسخره باشه، اما به بهترین نحوش حل کنه... من برای گمونم سومین بار بود که توو زندگیم انقدر احساس استیصال کردم و ناتوانی، هر دوبارش نشستم به درگاهش گفتم خودت درست کن، اینبارم نشستم و گفتم خدایا خودت کمکم کن‌‌‌... ماها گاهی داریم از درون برای چیزهایی که کسی ازش خبر نداره میپوکیم، اونوقتا هست یکی، که اگر از ته دل بگی خودت درستش کن، میادو درست میکنه.... شک نکنید به بودنش، به اینکه همیشه براتون هست:( ...

حالا دیگه عدس هایی که خیس کردم جوونه زده...دارن سبز میشن.... بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد...آخ آخ..‌.اصلا خلاصه اینکه دوست دارم این روزارو...از اعماق وجودم، دقیقا اونجایی که دیگه تهِ تهِ تهِ دلِ آدمه، آرزو میکنم این بهاری که توو راهه ورق برگرده و خودش حال دل همه رو به بهترین حال دگرگون کنه .... این نیز بگذرد.

 

صدای تو اومد

صدای خنده ی تو

پروند از شاخه م پرنده های منو

دوباره پشت سرم پر از هوای تو بود

کسی نبود ولی صدا صدای تو بود

صدام کردی با

گَلوی مجروحت

صدام کردی با

تموم اندوهت

...

نظرات (۱)

جدی چرا اینجوری شده؟

همه بچگیمون فکر میکردیم بزرگ شدن  یعنی بهتر شدن وقشنگ تر شدن اما الان همه قشنگیا وخوشیها و..تو بچگیمون بوده وقدرشو ندونستیم 

الان کاش قدر الانو بدونیم توپیری نگیم جوونیامون چقدر خوب بود 

دقیقا حس وحال وفکر  مشترک از متنهاتون برداشت میکنم  وفکر میکنم که خب پس واسه همه این طوریاست ومیبینم که فارغ از تفاوتها واتفاقات وشرایط متفاوتی که برای هرکسی  وجود داره چقدر همه چیز عجیب شبیه همه .

از ۲۲ سالگی به این طرف دیگه عید برام عید نبوده دقیقا از وقتی ازدواج کردم اوفففف

 

 

 

پاسخ:
اینکه حال و هوای بچگی هرگز تکرار شدنی نیست گمونم در هممون مشترکه‌.
بچگی بهترین عالَمه‌...
دیگه هیچی بوی سابق رو نداره...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">